ملت عشق
نویسنده:
الیف شافاک
ترجمه:
ارسلان فصیحی
انتشارات:
ققنوس
به هیج متمم و صفتی
نیاز ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی
است عشق.
یا درست در میانش هستی،
در آتشش.
یا بیرونش هستی، در
حسرتش...
این
کتاب را بعنوان هدیه تولد 35 سالگیم از یک رفیق نه دوست، کادو گرفتم. تقارن تولد
35 سالگیم(سن رویایی من) با این هدیه واسم خیلی جالب بود و قسمت جالب و دوست
داشتنی این کتاب موقعی بود که وقتی مرداد از کتابفروشی میخواستم بخرم ی حس درونی
بهم گفت بزار کتاب در زمان خودش میاد؛ به همین دلیل کتاب رو دوباره برگردوندم به
قفسه کتاب ها.
حالا
خودش اومد در بهترین زمان و از طرف بهترین رفیق زندگیم.
اینا
رو گفتم چون میخواستم حس خوب خودم رو ثبت کنم........
این
کتاب در واقع یک رمان زیبا و آموزنده است که نویسنده کتاب به شیواترین و زیباترین شکل
سعی کرده مفاهیم رو واسمون شفاف کنه.
وقتی
این کتاب رو میخوندم متوجه میشدم که چقدر روند داستان با روند بیداری قهرمان درون
در روانشناسی یونگ شباهت داره و قسمتی که واسم خیلی جالبه این که شمس تبریزی از طریق
قسمت سایه و یا همون تضادها سعی در رشد و تعالی مولانا و رساندن مفهوم عشق به همه
آدم های این داستان پرداخته که من در اینجا واسه خودم تعالی خویشتن معنی کردم.
کتاب
ملت عشق در واقع تلفیقی از دو داستان با مضمون عشق در دو دوره متفاوت هستش که
قهرمان های هر دو دوره شخصیت شمس میباشند. (شمس تبریزی و حضرت مولانا – عزیز زاهارا و اللا) و هر دو این شخصیت ها در
این داستان سعی میکنند انسان را به درون خودشون بکشونند و از طریق عمق درون معنای
عشق و خویشتن واقعی را تعریف کنند و در آخر داستان با گفتن قاعده چهلم دوباره حس
میکنی که باید برگردی و دوباره و دوباره بخونی و این بار با دید متفاوت ...
قاعده
چهلم شمس تبریزی:
عمری
که بیعشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا عشق
مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟
به هیج متمم و صفتی نیاز
ندارد عشق.
خود به تنهایی دنیایی
است عشق.
یا درست در میانش هستی،
در آتشش.
یا بیرونش هستی، در
حسرتش...
کتاب
با این قطعه شروع کرد و با این قطعه هم پایان داد. و واقعا عشق مانند دایره است و
ابتدا و انتها نداره.
این
کتاب علاوه بر روایت عشق به صورت داستان، چهل قاعده شمس تبریزی رو با روشی زیرکانه
با شخصیت ها و مضامین داستان تلفیق میکنه و بهتر میتونی متوجه نکات این قواعد بشی.
البته همانطوری که در قاعده سوم در مورد معانی و درک معانی قرآن صحبت شده به نظر
من درک این قواعد هم بستگی به سطح آگاهیت داره.
قاعده
سوم شمس تبریزی:
قرآن
را میتوان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است.
سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمیگنجد.
حالا آنان که صرفا به شریعت مینگرند و ماواریش را
نمیبینند، معنای ظاهری را می دانند. طایفه صوفیان اما معنای باطنی را میدانند. اولیای
کامل بطن بطن را میدانند. سطح چهارم را اما فقط عاشقان واصل و پیغمبران میدانند.
چهل
قاعده شمس تبریزی
و
قسمتی که واسم خیلی جالب بود تقسیم بندی این چهل قاعده در پنج بخش خاک، آب، باد،
آتش و خلا که قواعدی که در هر کدام از این پنج بخش کیمیاگری بیان شده با خود بخش
همخوانی داره. که در ذیل چهل قاعده شمس تبریزی را بیان شده:
بخش اول:
خاک
پدیدههای عمیق، آرام و جامد زندگی...
۱-
کلماتی که برای توصیف خدا به کار میبریم، همچون آیینهای است که خود را در آن میبینیم.
هنگامی که نام خدا را می شنوی اگر ابتدا موجودی ترسناک و شرمآور به ذهنت بیاید،
به این معناست که تو نیز خود بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر میبری. اما اگر
هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، بدین
معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
۲-
پیمودن راه حق کار دل است، نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای
شانههایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده
میگیرند.
۳-
قرآن را میتوان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی
است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمیگنجد.
۴-
صفات خدا را میتوانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و
صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطوری که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده
باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش میماند.
۵-
کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد، عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام برمیدارد.
با خودش می گوید: "مراقب باش آسیبی نبینی." اما مگر عشق اینطور است؟
تنها چیزی که عشق میگوید این است: "خودت را رها کن، بگذار برود!"
عقل
به آسانی خراب نمیشود.عشق اما خودش را ویران میکند. گنجها و خزانهها هم در دل
ویرانهها یافت میشود. پس هر چه هست در دلِ خراب است!
۶-
اکثر درگیریها، پیشداوریها و دشمنیهای این دنیا از زبان منشأ میگیرد. تو خودت
باش و به کلمهها زیاد بها نده. راستش، در دیار عشق زبان حکم نمیراند. عاشق بیزبان
است.
۷-
در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشهی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی،
نمیتوانی حقیقت را کشف کنی. فقط در آیینهی انسانی دیگر است که میتوانی خودت را
کامل ببینی.
۸-
هیچگاه ناامید نشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کورهراهی مخفی
را که از چشم همه پنهان، مانده به رویت باز میکند. حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش
نباشی، بدان در پس گذرگاههای دشوار باغهای بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن
به خواستهات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواستهاش محقق نشده،
شکر گوید.
۹-صبر
کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست، به معنای آیندهنگر بودن است. صبر چیست؟
به تیغ گل نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال
دیدن است، عاشقان خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام میکشند و هضم میکنند. و میدانند
زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.
۱۰-
به هر سو که میخواهی-شرق، غرب، شمال یا جنوب- برو، اما هر سفری که آغاز میکنی سیاحتی
به درون خود بدان! آنکه به درون خود سفر میکند، سرانجام ارض را طی میکند.
۱۱-
قابله میداند که زایمان بیدرد نمیشود. برای آنکه "تو"یی نو و تازه
از تو ظهور کند باید برای تحمل سختیها و دردها آماده باشی.
۱۲-
عشق سفر است. مسافر این سفر، چه بخواهد و چه نخواهد، از سر تا پا عوض میشود. کسی
نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.
۱۳-
در این دنیا، بیش از ستارههای آسمان، مرشد نخنما و شیخنما هست. مرشد حقیقی آن
است که تو را به دیدنِ درون خودت و کشف کردنِ زیباییهای باطنت رهنمون میشود. نه
آنکه به مریدپروری مشغول شود.
بخش دوم
آب
پدیدههای سیال و جاری و متغییر زندگی...
۱۴-
به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی
با تو جریان یابد، نه بیتو. نگران این نباش که زندگیات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیرِ زندگیات بهتر
از رویش نباشد.
۱۵-
خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثرِ
هنری ناتمام است. هر حادثهای که تجربه می کنیم، هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم،
برای رفع نواقصمان طرحریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد،
زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
۱۶-
خدا بینقض و کامل است، او دا دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را
با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که
دوستش دارد، میتواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتاً در آغوش نکشی، تا آفریده را
به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی؛ نه به قدر کافی
ممکن است دوست داشته باشی.
۱۷-
آلودگی اصلی نه بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ظاهری هر قدر هم بد
به نظر بیاید، با شستن پاک میشود، با آب تمیز میشود. تنها کثافتی که با شستن پاک
نمیشود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان میگیرد.
۱۸-
تمام کائنات با همه لایهها و با همه بغرنجیاش در درون انسان پنهان است. شیطان
مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است درونِ
خودمان. در خودت به دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر
که نفْسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به
خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.
۱۹-اگر
چشمانتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا اینها را به خودت بدهکاری. کسی
که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران را دوست داشته باشد. خودت را که
دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، ناامید نشو، چون به زودی خارها گل
میشوند.
۲۰-
اندیشیدن به پایانِ راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی
است که برمیداری. ادامهاش خود بخود میآید.
۲۱-
به هر کدام ما صفاتی جداگانه اعطا شده است. اگر خدا میخواست همه عیناً مثل هم
باشند، بدون شک همه را مثل هم می آفرید. محترم شمردن اختلافها و تحمیل عقاید صحیح
خود به دیگران بیاحترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.
۲۲-
عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود آنجا برایش نمازخانه میشود، اما دائمالخمر
وارد نمازخانه هم که بشود، آن را برایش میخانه میشود. در این دنیا هر کاری که بکنیم
مهم نیّتمان است نه صورتمان.
بخش سوم
باد
پدیدههای ترککننده و کوچنده زندگی
۲۳-
زندگی اسباب بازی پر زرق و برق است که به امانت به ما سپردهاند. بعضیها اسباب
بازی را آنقدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند. بعضیها هم همین
که اسباب بازی را به دست میگیرند کمی با آن بازی میکنند و بعد می شکنندش و میاندازندش
دور. یا زیاده بهایش میدهیم، یا بهایش را نمیدانیم.
از
زیادهروی بپرهیز. صوفی نه افراط میکند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را برمیگزیند.
۲۴-
حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفه خدا بر
زمین است و طوری رفتار کند که شایسته این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به
زندان افتاد، آماجِ افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفهای
سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
۲۵-
فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشم داشت و حساب
و کتاب معامله دوست داشته باشیم در اصل در بهشتیم. هر گاه با یکی منازعه کنیم و به
نفرت و حسد و کینه آلوده شویم، با سر به جهنم افتادهایم.
۲۶-
کائنات وجودی واحد است.همه چیز و همه کس با نخی نامرئی به هم بستهاند. مبادا آهِ
کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، به خصوص اگر از تو ضعیفتر باشد،بیازاری. فراموش
نکن اندوهِ آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسانها را اندوهگین کند. و
شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.
۲۷-
این دنیا به کوه میماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را میشنوی.اگر سخنی خیر
از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک مییابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به
سراغت میآید. پس هر که دربارهات سخن زشتی بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره
آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان روز چهلم میبینی که همه چیز عوض شده. اگر دلت
دگرگون شود، دنیا دگرگون می شود.
۲۸-
گذشته مهی است که ذهنمان را پوشانده. آینده نیز در پس پرده خیال است. نه آیندهمان
مشخص است، نه گذشتهمان را میتوانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمان حال را دریابد.
۲۹-
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب انسان نمیتواند گردن خم کند و بگوید :"
چه کنم؟ تقدیرم این چنین است". این نشان جهالت است. تقدیر، همهی راه نیست،
فقط تا سر دو راهیهاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخا.ف0
۳۱-
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا
میگیرد. بعضیها حادثهای را پشت سر میگذارند، بعضیها مرضی کشنده را؛ بعضیها
درد فراق میکشند، بعضیها درد از دست دادن مال... همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر
میگذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم می آورند برای نرم کردن سختیهای قلب. بعضیهایمان
حکمت این بلایا را درک میکنیم و نرم میشویم، بعضیهایمان اما افسوس که سختتر از
پیش میشویم.
۳۲-
همه پردههای میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی.
قواعدی
داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری دربارهشان استفاده نکن. به
ویژه از بتها بپرهیز، ای دوست. مراقب باش از راستیهایت بت نسازی! ایمانت
بزرگ باشد اما با ایمانت در پی بزرگی مباش.
۳۳-
در این دنیا که همه می کوشند چیزی شوند، تو هیچ شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید
مثل گلدان باشد. همانطور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلأ درون مهم است. در
انسان نیز نه ظن منیت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.
بخش پنجم:
خلا
پدیدههایی که نبودنشان بر ما تاثیر میگذارد، نه بودنشان.
۳۴-
تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است
به حدّ اعلی. انسان تسلیم شده سرگردانی در میان موجها و گردابها را رها میکند و
در سرزمینی امن زندگی میکند.
۳۵-
در این زندگی فقط با تضادهاست که میتوانیم پیش برویم. مؤمن با منکر درونش آشنا
شود، ملحد با مؤمن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پلهپله میرود.
و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ میشود.
۳۶-
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند،
خدا هم برای آنان دام میگستراند. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا
استوار است. نه یک ذره خیر بیجزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از
درخت نمیافتد. فقط به این ایمان بیاور.
۳۷-
ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست. آنقدر دقیق است که در سایهاش همه چیز سر موقعش
اتفاق میافتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان
عاشق شدن هست، یک زمان مردن.
۳۸-
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که
داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک
روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی
نو شد. برای رسیدن به زندگیِ نو باید پیش از مرگ مُرد.
۳۹-
حتی اگر نقطهها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از دنیا میرود، دزدی
دیگر به دنیا میآید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار میگیرد. کل هیچگاه
دچار خلل نمیشود، همه چیز سر جایش می ماند، در مرکزش....
هیچ
چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمیماند، همه چیز تغییر میکند.
به
جای هر صوفیای که میمیرد،صوفیای دیگر می
زاید.
۴۰-
عمری که بیعشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشم یا
عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟
از
تفاوتها تفاوت میزاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به
تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرون هستی، در حسرتش.
________________________________________________________________________________________________________________________________________________________
پ
ن1: در بین شخصیت های داستان از شخصیت سلطان ولد، پسر بزرگ مولانا بسیار خوشم اومد
و نسبت به آن فرافکنی کردم و احساس میکنم طلای درونم دست او میباشم که درک اولیه
من از این طلا در حال حاضر درک اطرافیانم با تمام تفاوت هایشان.( صفحه 314 تا 318)
پ
ن2: این کتاب جز کتاب های هست که بارها بارها باید خوانده بشه تا بتونیم از طریق
اون میزان رشد خومون رو اندازه بگیریم/
پ ن3: تمام چهل قاعده شمس تبریزی رو بصورت استوری در قسمت هایلات صفحه اینستاگرام shiva.naghavi62
قرار دادم.